سرخط خبرها
خانه / اخبار / جمع ناخالص ها اینجا جمع است! حاشیه نگاری نکو داشت محمّد هاشمی

جمع ناخالص ها اینجا جمع است! حاشیه نگاری نکو داشت محمّد هاشمی

✍️ محمدمحمودی
دبیر سابق پایگاه اطلاع رسانی
آیت الله هاشمی رفسنجانی
عصر دوشنبه نهم مهرماه است. در پائیز ۱۴۰۲. حوالی ساعت ۴ عصر به رایزن می رسم. یک مرکز برگزاری همایش ها در حوالی دارآباد. جمعی از دوستان و همکاران محمّد آقای هاشمی آمده اند برای جبران بی مهری ها. البته که بی مهری دیدن، عادت دیرین هاشمی ها شده. ولی جبران بی مهری حتما رسم جدیدی است که باید به فال نیکش گرفت!.
وارد جلسه می شوم. ساده و بی ریاست. این برنامه، حتی یک پوستر ندارد. اینها ادا و اصول نیست. رسم هاشمی هاست!. تازه پای محمّد آقا وسط باشه که دیگه کاملاً، تبلیغات ممنوع میشه!. پس یک راست می روم سر اصل حاشیه نگاری و خلاص.
محور جلسه مال صداوسیمای هایی قدیم است. آدمهایی کاربلد و بی ادعا. درست خلاف خیلی از مدیران امروزی رسانه ملی. اینها مدیران دوره پرمخاطب تلویزیون هستند. همون زمانی که تلویزیون جای ۱۰۰ کانال و هزاران میلیارد بودجه، دو تا کانال بیشتر نداشت و شاید دو میلیارد بودجه، ولی هزار برابر امروز، مخاطب داشت!.
مدیران مو سفید کرده سابق و اسبق رسانه ملی، یکی یکی پشت میکروفون رفتند، خاطره گفتند، شوخی کردند و شعر هم خواندند!. همه از عقلانیت محمد هاشمی در اداره صداوسیما گفتند و از اخلاق و تعهدش، نسبت به تمام همکارانش!. این «تمام» را «همه»، خیلی غلیظ گفتند. برای اینکه بگویند، از سوگلی های امروز تلویزیون، در آنروزها خبری نبود و کسی پیدا نمی شد، طلبکارانه قهر کند و خود را «اُسکل نظام مقدس» بخواند و دوباره هم برگردد سر کارش!. خروجی حرف همه ی مو سفید کرده های صداوسیما این بود که گمشده امروز رسانه ملی- بخوانید راه نجات تلویزیون!- ، مدیریتی از جنس محمّد هاشمی است و بس!.
همکاران محمّد آقای هاشمی در دفتر مجمع تشخیص مصلحت نظام هم حرف برا ی گفتن زیاد داشتند. از ابعاد شخصیتی محمّد هاشمی به عنوان آخرین رئیس دفتر ریاست فقید مجمع. یکی از وفای او گفت و تقیه های بی پایانش. دیگری از اعتماد خاص شیخ اکبر به «محمّد» گفت و از شباهت فراوان سلوک این دو برادر به هم. خاطره هم زیاد گفته شد. خاطراتی از جنس رفیق سربالایی بودن محمّدِ برای شیخ اکبر!. حرف اینها که تمام شد. نوبت پخش یک مصاحبه تصویری شد‌ با محمّد آقا. مستند بدی نبود ولی طولانی بود و کم جاذبه.
جالب است با وجود این همه رفیق تلویزیونی و کاربلد. هنوز مستندی جذاب درباره زندگی بسیار پر فراز و نشیب محمّد هاشمی ساخته نشده است؟!. البته من زیاد تعجب نمی کنم، این امر بسیار مسبوق با سابقه است!. چون هنوز هم یک مستند جامع و مانع، درباره نقش هاشمی در دفاع مقدس، امامت جمعه، مدیریتش در مجلس و ریاست جمهوری و مجمع تشخیص مصلحت و خبرگان، تاسیس دانشگاه آزاد، ساخت مترو و …. پیدا نمی شود، چه رسد به ساخت فیلمی از تشییع تاریخی پیکر هاشمی که علاوه بر حضور میلیونی مردم، صدها پیام و واکنش جهانی را هم در پی داشت و فعلا گویا فعلا همگی باید زندانی بمانند!.
درد دلها و حرفها که تمام شد، محمّد هاشمی پشت میکروفون رفت و اول از همه به کسانی که از او تعریف کردند، سلام داد و به مزاح گفت: «هر چی درباره من گفتید، به خودتون گفتین!». بعد هم گفت حالا که همه از خوبی های من حرف زدید، اجازه دهید تا خودم از شرارت هایم بگویم!. اول از همه رفت سراغ ماجرای حفظ زمین زیباکنار، برای صداوسیما آنهم با دادن حکم تیر و مقابل یک نهاد نظامی!. جزییاتش را نمی نویسم ولی خوب است صداوسیمای های امروزی بدانند اگر محمّد هاشمی نبود، زیبا کناری هم نبود. درست مثل شهرک شهید محلاتی. که موافقت امام را برای زمینش، فقط یک نفر می توانست بگیره و اونم آشیخ اکبر هاشمی بود!.
حرفهای محّمد آقا که تمام شد. نوبت بچه های هاشمی شد. محسن و فاطمه و مهدی و یاسر، همه به احترام «عمو محمّد» آمده بودند. اول محسن آقا خاطره ای تعریف کرد از راز داری عمو‌. که وقتی تو عالم جوانی، پشت ماشین پدر نشست و تصادف کرد. پول تعمیرش را یواشکی از عمو محمُد گرفت تا صدای تصادف کردنش در نیاد و در نیومد!. یاسر هم حرف زد، خوبم گفت. با چند تا نقل جالب، ولی بغض مظلومیت پدرش رو خورد تا جلسه، رنگ اندوه نگیرد. مهدی هم که مطابق معمول ساکت میاد و ساکت میره. ولی حضورش خیلی پررنگه‌ و قابل توجه. نکته مشترک تمام بچه هاشمی بعد از رفتن پدر. این شده که دیگه موی سیاه رو سر و صورتشون پیدا نمیشه. مثل لبخند. که سالهاست از صورت عفت و فاطمه و فائزه، رفته! .انگار همه، رنگ زمستون گرفتن. رنگ اون شب سرد و شوم زمستونی رو. همون غروب تلخ که هاشمی را از ما گرفت.

نوبت به فاطمه که رسید. فاطمه ای که بیش از سی ساله، بجای آنکه خواب بانوی اول شدن ببینه، خودش رو وقف خدمت به بیماران خاص کرده، امشب هم هدیه ای خاص آورده برای عمو محمّد. همراه اشک های خودش. انگار فاطمه با اشک هایش عهد بسته، تا نگذارد ریشه ی «مرگ پدر» در سردی خاک و روزگار، خشک شود و از یادها برود!. هدیه خاص فاطمه، آخرین پیراهن پدر است برای عمو محمّد. صحنه عجیبی شد یکدفعه و بدون برنامه ریزی قبلی. چهار برادر زاده گرد عمو ایستادند تا واپسین پیراهن پدر، به «محمّدِ اکبر» برسد. از پشت دوربین گوشی، وقتی این تصویر را دیدم. با خود گفتم. اگر حاشیه ای بنویسم. حتما این تیتر را برایش می زنم که؛ جمع ناخالص ها اینجا، جمع است!. تعجب نکنید ناخالص نامیده شدن در این روزها، خیلی هم بد نیست!. یقین بدانید عاقبتش مثل بصیرت نداشتن سالهای نه چندان دور است و خروجی خالص سازی های امروز نهایتش می شود، احمدی نژاد دیروز!. پس اگر خالص سازی این است. خوشا ناخالصی اونم از جنس هاشمی!.
ختم کلام اینکه، امیدوارم کم رمقی این مقال را ببخشید، چون واقعا بعد از رفتن هاشمی، هیچ صفایی نداره برایم، نوشتن و حاشیه نگاری. مثل خیلی کارهای دیگه. مثل زندگی مون و فردامون. مثل دنیامون و آخرتمون. واقعا کاش می شد از دست هاشمی، شکایت کرد به خدا. که چرا گفتی حالا می تونم راحت بمیرم!. کاش می شد…

درباره ی admin2

همچنین ببینید

محمد هاشمی:اگر امام زنده بود تلگرام فیلتر نمی‌شد

محمد هاشمی رفسنجانی در پاسخ به سوالی درباره ضرورت مجوز به رسانه‌های صوتی و تصویری …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *